خواستند
با ترساندن
محسن را
از تو بگیرند
شجاعتت را که دیدند
از در و دیوار
کمک گرفتند.
خواستند
با ترساندن
محسن را
از تو بگیرند
شجاعتت را که دیدند
از در و دیوار
کمک گرفتند.
بزدل خیبر
پشت درب خانۀ
فاتح خیبر
نعره می کشد.
خبر دارد پیامبر
علی را
دعوت به صبر
کرده است
پس با خیال راحت
جلوی خانۀ علی
زنجیر پاره کرده و
پهلوان بازی اش
گل می کند.
روی پا بودنت
بودنشان را
به خطر انداخته بود
برای همین با قنفذ و مغیره
طرح بستری کردنت را
عملی کردند.
میخ در
تمام تلاشش را کرد
تا فاطمه از کنار او
پرواز نکند
اما نشد...!
زهرا با شرمندگی می گفت:
هدیه ناقابلی است علی
صورت،سینه،بازو...
از چشم همه
خودش را پنهان کرد
تا بر همه آشکار شود
خلیفه جز علی
طاغوت است.
از اعتراض شیوخ مدینه
به زهرا فهمیدم
گریه باید اعتراضی باشد
پی نوشت:
البته گریه عاطفی هم
جای خود...