خواستگاری دنیا...
حرف مهریه که وسط آمد
گفت دینم را مهریه اش می کنم!!!
خواستگاری دنیا...
حرف مهریه که وسط آمد
گفت دینم را مهریه اش می کنم!!!
که باب میلش نبود
در سینه زندانی کرد.
و نام آن زندان را گذاشت
کیـــنه
مثل آن توقفی
که در انتظار رسیدن،
در راه مانده باشیم!!!
...................................................پی نوشت:
خواستی ببینی اندازه خود را کافی است
عشق هایت را ببینی.
وسعت آنها نشان از وسعت توست.
گردن الاغی انداختم.
متعجب از من پرسیدی
چه کاری است؟
گفتم تعلیم دادن نااهل اینگونه است.
تا به گنج
برسد
و رسید
اما دو دستی به آن چسبیده
و خرج نمی کند
مثل علم تو!!!
و مزه اش
عوض شده بود
اما هنوز مدعی است
که پاک هستم...............................................پی نوشت:
آب.
این روزها کشف کرده ام
فرصت ها را تبدیل به تهدید می کنم
اما چه دیر...