رشد

بذرهایی دادم...

مراقبت نکرد

نه تن به آبیاری داد

نه خودش را در معرض نور

در تاریکی خود خزید

حالا شاکی شده است

که چه شد رشد؟؟

بذر

هنوز دلش را شخم نزده

طلب بذر می کرد!!

آگاهی

وقتی از خودش پرسیدم

در چندمین چرا

ناراحت شد!

گفتمش چرا از من؟

تو پی بردی چیزی نداری

و کمک کردم تا بدانی نمی دانی

حالا از من دلگیر می شوی؟

از من که آگاهت کردم؟

احتکار

می دیدمش

به یاد مورچه می افتادم

هردو کارشان  شده بود احتکار...

نجات

رفت نجاتش دهد

غرقش کرد.

خودپسندی

کعبه به خود بالید . کفار به آن مسلط شدند.

گوش

نمی شنید

مدتها بود

که گوشش شده بود

مستراح شیطان...

سقوط

سقوط یعنی حفظ وضعیت موجود

بهانه

می نالید 

از خانواده و دوستان و کوچه و مدرسه و شهر  و جهان 

که نمی گذارند خوب باشم

می خواهم

 ولی نمی گذارند

به  او گفتم

موسی در اغوش فرعون  بزرگ شد!

ناله اش قطع شد!

ولی دنبال بهانه ای دیگر بود...

ترس

از مشکلات بزرگم این است :

می ترسم از انچه نباید بترسم

و نمی ترسم از آنچه باید بترسم!