آنقدر دوستم داشت
که از خواب بیدارم نکرد...
طوطی دست آموز
و آنان که در قبالشان مسئولیتی نداریم
را دیگران می گوییم!
در سینه اش مروارید می پروراند.
نه آن صدفی
که کنار ساحل
لم داده
و حمام آفتاب می گیرد...
طلوع زیبای فردا را نخواهی دید.
چیز زیادی نخواسته بودم
یک جفت گوش شنوا...
کتاب های زیر بغلش قطور تر شده ...
شد همنشین صدف
بعدها صدایش زدند مروارید!!!
و من استوایی!!