خدایا
این چه سری است
که هرچه بیشتر
حواسم را می دهم
بیشتر گم می شوم در نماز...!
خدا
لقمه کرده است
برای من
و دید هنوز
لقمه های قبل
در دهان من
خیس می خورد!
دست کشید و منتظر
تا کمی تلاش و قورت و هضم
و من...
خدا هنوز هم
منتظر نشسته و
من دهانم پر است!
خدا را
به او دادم و
خودم بی خدا شدم!
فداکاری هم بلد نبودیم ای خدا...
شاید همین باشد
أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ
دیگر یاد گرفته ام
این قصه را خدا
مشکلی، چیزی می سازم
تا حل کردنش
بهانه شود
لحظات باهم بودن را