روزگاری است که در وقت سکوت و تنهاییم مدام صدای اذان می شنوم ترسیده بودم از این حالت به استادی مراجعه کردم بدون اینکه رازش را به من بگوید گفت به خودت غره مشو! حال آنکه من فقط می ترسیدم نفهمیدم چرا جواب نگرانی و ترسم به خودت غره مشو بود و این حال با من آمده تا امروز تا اینجا و این لحظه و مرور این احساس درونی راز این اذان همیشگی در من پس از 9 سال برملا شده؟! یک ندای همیشگی یک دعوتنامه ی خاک خورده خبر از بی خبریه دل می دهد خبر از منِ از خدا بی خبر بی معرفت که دلش رابخواب زده... :(((
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
مدام صدای اذان می شنوم
ترسیده بودم از این حالت
به استادی مراجعه
کردم بدون اینکه
رازش را به من بگوید
گفت به خودت غره مشو!
حال آنکه من فقط می ترسیدم
نفهمیدم چرا جواب نگرانی و ترسم
به خودت غره مشو بود و این حال با من آمده
تا امروز تا اینجا و این لحظه و مرور این احساس درونی
راز این اذان همیشگی در من پس از 9 سال برملا شده؟!
یک ندای همیشگی یک دعوتنامه ی خاک خورده خبر از بی خبریه
دل می دهد خبر از منِ از خدا بی خبر بی معرفت که دلش رابخواب زده...
:(((