گفتند

"امیرخانی" را بخوان...

به زور هم کسی "منِ او"یش را

هدیه داد.

دلچسب نبود

همان چند خط اول....

ماهم...

از این دست نگرفته

با دست دیگر

هدیه دادیمش...

(کاش نخواند این نوشته را

هم آنکه داد/هم آنکه گرفت)

بعد نفحات نفتش را خریدیم

که شد زینت کتابخانه هم!!

رفت و رفت و رفت

تا نوبت به "قیدار" رسید

آخرین اثر رضاجان

باز کسی خریدش و

از قضا دست ما افتاد

حالا داریم بعداز ظهرها

می خوانیم "قیدر"ا را...

انگار امیرخانیِ نوشته ی ما

فیلمهای زمان شاه/فردین/ قیصر /گوگوش را

می دیده می نوشته "قیدار" را!!!

پی نوشت:

این نوشته مال قبل از صفحه 140 کتاب است

خواندن ما ادامه دارد