داری مرا
خفه می کنی؟!
با محبت های
بی حسابت
تا آن روز که تصمیم گرفت.
بدمد در ما از روح و
چنین کرد و بعد
دعوا شد بر سر رنگهایمان
که خدا دلخور
مداد رنگی ها را وسط معرکه انداخت و گفت:
"رنگ کردنش با خودتان..."
با یک بغل غُر!
یک سبد انتظار!
یک جعبه امید!
آمده ام عید دیدنی...!
یکماه تحملم کردی و
آخ نگفتی
ممنون!
عیدی نخواستیم
فقط پس گردنی نزنمان
به خاطر این
روزه های دست و پاشکسته!
دارد کمی سخت
می گذرد این ساعات...
لطفا ماه شوال را
زودتر بفرست!
این بنده ی همیشه شاکی را
راضی بگردان!
و ذره ایی ز رضای حسین
به ما بچشان!