چرا دلی برایش نمی سوزد!!
همان برف روی شیروانی...؟!
کافی ست کمی هوا
آفتابی شود!
تمام دلخوشی اش
به آن چند برگ اخطاریه آب و برق است
که گهگاهی از لای درب
بر کف حیاط می افتد...!
غرض این بود بگویم
لا مروت لااقل
اخطاریه ایی چیزی برایم بفرست
حیاط دلم پوسید!!
ولی من دلم جنگل است...
جنگل بود!
همان آتش کوچک که یادت هست!
همان نگاه اول!!
حالا ببین
جز خدا هیچ کس را
یارای خاموش کردنش نیست
هیچ کس را !
تا تکلیف روشن شود
برای که می تپد این دل ...
باید اول "نوار قلب" بگیری...!
برای دوستی با من