علامت گذاشتند با شمشیر...!
آنهم وسط میدان!!
گفتم چه می کنند این کوفیان
سنگر می خواهند بسازند؟"
شنیدم یکی گفت"دارند رد مسیری
که آب مشک عباس ریخته شده را
می پوشانند!!"
گفت
"خدایا
اینطوری بیفتم
خوب است؟!"
با صورتش را می گفت!
می خواست افتادنش هم
خدا پسندانه باشد حسین!!
سالها دنبال این بودم
که استعداد من چیست؟
از روضه پی بردم
که بر تو گریه کردن...!
تا آن روز که آمد بالای سر علی اکبر ...
کسی صدای گریه ی حسین را بلند نشنیده بود...
خواستم بگویم صدای گریه ی خدا را...