روضه مکشوف
لج کوفیان را
در اورده بود
برای همین
تلاش کردند
با هر چه دستشان است
طرح صورتت را عوض کنند!!
حمل مشک
بریدند!!
گفتند
"عباس
مشک را گرفته بود به دندان
با آنها چه کنیم؟!"
کوفیان گفتند:
"دستان عباس به خیمه نرسد!
مبادا انگشت خیسش
رفع عطش کند
از شیرخواره ی حسین"
انها که اشک ندارند
با دست چشمانشان را می گیرند!!
حکماً از خجالت است!
شاید می خواهند کسی
آنها را نشناسد!!
خواست جلویشان را بگیرد قاسم
که خودش را انداخت
زیر پای مرکبها،
سر درد عجیبی سراغم می آید
گمانم از "عمود آهن" باشد!
دور تا دورش را گرفتند...
و او این وسط
نقش زمین، سرخِ سرخ
از آسمان که نگاه می کردی
شده بود انگشتری عقیق!
کوفیان گفتند
"باید حکاکی کرد حسین را!"