گفت: نیمۀ گمشده ام را پیدا کرده ام!
گفتمش: پس حالا آن نیم دیگر را پیدا کن!!
یزید را می گذاشتند
از خدا هم برای خلافتش
بیعت می خواست!
با خودش گفته بود
"دستم به خدا نرسد
حسین که هست!!"
آمده بودند
خواستگاری برای یزید!
امام حسن گفته بود
"انتخاب با خود دختر است"
دخترش پیام فرستاد
"معاویه فرعون امت است!"
آن شب تا صبح
به او زل زد!
فرصت خواسته بود
تا فکر کند!
"مسموش کنم یا نه...!"
و ای کاش
انتخابش
"یانه..."
بود!
پی نوشت:
غریب حسن
رویای قصر نشینی این خانوم!
طشت را از خون امام
رنگین کرد!
پی نوشت:
غریب حسن