زخم روی زخم می زدند
و فـقط این را از حسین شنیدند
"اللّهُمَّ إنَّکَ تَرى / خدایا،تو مى بینى..
اللّهُمَّ إنَّ هذا فیکَ قَلیلٌ /خدایا، این در راه تو ، اندک است"
زخم روی زخم می زدند
و فـقط این را از حسین شنیدند
"اللّهُمَّ إنَّکَ تَرى / خدایا،تو مى بینى..
اللّهُمَّ إنَّ هذا فیکَ قَلیلٌ /خدایا، این در راه تو ، اندک است"
با دست، زخم سینه را گرفت
می خواست به خدا بگوید حسین
"نگران نباش،چیزی نیست..."
میخ ها،پونز ها
به دیوار حسینیه فرو می روند
صدای دیوار را می شنوی؟از تو که می نویسم
وسواسی می شوم عجیب
آنقدر بدفرم
که دفتر صد برگــم
ورق ورق
مچاله گوشۀ اتاق...
اما دریغ از یک خط
بدون خط خوردگی...