با لباس رزم
به انتظار تو ایستاده اند
علی اکبر و عباس...
مثل عاشورا
که بهتی می آید
روی شانه های
چشمم...!
مدتی است
این بهت
مهمان نوشته هایم
شده است!
مات می نویسم و خیره!
نوشته هایی
بدون پلک!
هر چه گناه
پیش و پا افتاده بود
به من رسید!
حالا اگر
سر گناهانم به تنشان
می ارزید
باز بهانه ایی
داشتم خدا
اما...
پی نوشت:
شده این قدر گناهم که بمحشر از خجالت نتوانم ایستادن بصف گناه کاران
کوفیان
خیمه ها را
به آتش کشیدند
تا بچه هایت
به چشم خود ببینند
قصه های مدینه را
خانه و آتش و مادر
لالایی هر شب
تو بود برایشان
حسین
تحریم لغو می شود
اما بعد کشته شدن حسین...!
این آب از گلوی کسی
پایین نمی رود...
زندگی تو را می خوانم حسین
و یقین می شود حاصل
که الفتی دیرینه دارم
با کوفه و کوفیان...
گناه من
شاهد بر این
ادعاست