اگر خاطرات عایشه
از پیامبر را باور کردم
خاطرات نعیمه
از امام را هم باور...
رفت
در آن بیابان
خشک و بی آب و علف
و آن همه رسیدن را
رقم زد
تا بگوید به من حسین
برای رسیدن به خدا
امکان هست
یعنی خودم
امکانات بهانه است!
تیرها را
یکی یکی
بیرون کشید
می خواست
چیزی از دار دنیا
با خودش نبرد حسین...!
شده ام
قتلگاه نمازهایم!
روزی پنج بار
به نیزه می زنم
سر هر نماز را....!
حالا که نخوردم
به هیچ دردت خدا
لااقل بگذار!
مورچه های قبرستان
شبی با شکم سیر
سر بر زمین بگذارند!
این جمعه هم
مثل جمعه های قبل...
احساس نیست دیگر این
یقین است
شاید هم فراتر
تو نیستی و ما
هر نفس
داریم به عقب
برمی گردیم
چیزی عقب تر
از بعثت...
وقتی یزید
ردای ابراهیم
به تن دارد و
عصای موسی
به دست
جز شهادت
راهی نمانده است
برای حسین...
علی جان
تو یک عمر
سینه سپر کردی
برای پیغمبر
و اینان
در یک ظهر سرخ
گرفتند انتقامش را
از سینۀ حسینت...