این چه حرفی است آخر
باید اینگونه سرود:
تا "حسین" هست فقط
زندگی باید کرد....
این چه حرفی است آخر
باید اینگونه سرود:
تا "حسین" هست فقط
زندگی باید کرد....
که با تارهای خویش
خودکشی کرده بود...
اما گنجیشک ها در جلسات شورای حل اختلاف گفتند
"او قربانی دامی شده است
که برای دیگران پهن کرده..."
....گفتی "خلقت بازیچه نیست"
قبول!
اما
ما که اسباب بازیت هستیم دیگر نه؟!
اصرار داشتند بدانند
رابطه ی من با تو چه شکلی است...
نقاشی که تمام شد
همه دیدند "باتلاقی" کشیده ام!!
عین بازی "مار پلّه" است...
تا کمی نزدیکش می شویم
نیش می خوریم از گناه و....
چندین خانه ، عقبگرد...
"شیر آب" زانوهای غم را
بغل کرده بود...
و نم نم اشکهایش
گونه های کاشی ها را خیس می کرد...
به سمتش که رفتم
شنیدم می گفت
"یک امشبی دست از سرم بردار
میلاد حسین است حسین
می خواهی آب بدهی
گلها را ؟! "
دیگر ،دل دخترک را ندید...
دلی که دست به دست چرخیده
و حالا با هزار اما و شاید
به او رسیده است
آنهم زوری...!!
پی نوشت:
اگر تو هم نبودی
دخترک زنِ آن کارگر افغانی
می شد!