یقین کردم بارسیدن به تو جاودانه خواهم شد.
یقین کردم بارسیدن به تو جاودانه خواهم شد.
و تماشا کند اتفاقی بی نظیر را
سجده ملائک بر موجودی تازه آفریده شده
آنقدر محو این عظمت شده بود که
قید سجده را زد
گفت سجده کنم نمی بینم!
شیطان را می گویم.
هرکجا غیر از این جا...
مدتهاست این صدا در گوشم می پیچد...
تو چیزی نمی شنوی؟
سرش پایین بود دنبال علوفه
می خورد و می گشت و باز
سرش پایین بود
رفت زیر کامیون!
آقای گوسفند
همه جا رو زیر و رو کرده بود و حسابی کلافه
نمی دانست آخرین بار کجا گذاشته؟
از بس بغلش کرده بود.
""امان از این بغل لعنتی!""
گفت باید دلیل تشنگی را پیدا کرد؟
ضرورت تشنگی
ضرورت سیراب شدن
ارتباط این دو
و......
فریاد زدم عطش
دیگری آمد و لیوان آبی دستم داد!
و او هنوز دنبال صغری و کبرای قضیه و حدوسط می گشت.
آنگاه که می گفت اخلاص نداری!
چه سود دارد ریاکار
و قصدش این بود ترک عمل!