سرداب حرم حضرت اباالفضل
یعنی از آن روز
آب افتاده به پای عباس
و التماسش می کند
"فقط یک جرعه...!"
چنان از تو می ترسند
کوفیان
که حتی بر نیزها
سرت را
با طناب بستند...!
منتظر بودند
عباس آب بنوشد
تا زخم زبان بزنند
" این هم از سقایتان..."
آب سردی روی کوفیان ریخت
با لب به آب نزدنش...!
با زانوها
چه اصراری دارد عباس
تیر را از چشم بیرون بیاورد
این همه تلاش او
بی دلیل نیست
می خواهد برای بار آخر
حسین را ببینید