آب در خیمه
اشک چشمانت
ابالفضل...
حمل مشک
بریدند!!
گفتند
"عباس
مشک را گرفته بود به دندان
با آنها چه کنیم؟!"
که جبرئیل گفت
یامحمد
یک قدم بیشتر بگذارم
بالهایم می سوزد...
بالها جای دستانت عباس...!
کوفیان گفتند:
"دستان عباس به خیمه نرسد!
مبادا انگشت خیسش
رفع عطش کند
از شیرخواره ی حسین"
سر درد عجیبی سراغم می آید
گمانم از "عمود آهن" باشد!
چه دِِینی؟
خدا دستانش را
به عباس قرض داده بود
"اینجا را انگشت بزن
متهم به یاری حسینی..."
جلوی کوفیان انداخت
دو دستش را...
و در گوشش زمزمه
"اگر می دانستی
لبهای حسین
چه طعمی دارد..."
موج های فرات
بی ربط نیست
به زمزمه های عباس!!