تیرها دعوا می کردند
تا جایی پیدا کنند
بر جسم شریفت...
دعای تشنگان مستجاب میشود
بعد از عمو ،
دارد باران می بارد بر سر حسین
ولی باران، باران تیر است!
هل من معینت را
با گریه پاسخ دادند کوفیان!
از این اشکها نمی خواهم محرم!
پی نوشت:
هَل مِن مُعینٍ ؟
فَضَجَّ النّاسُ بِالبُکاءِ .
سپاهی از ملک
امده بود یاری اش
به ملائک گفت "نه"
تا خدا هست
حسین از ملائک هم
یاری نمی خواهد !
شش ماهه را سمت خدا گرفت نه کوفیان...
زمزمه می کند حسین
"یا رازِقَ الطِّفلِ الصَّغیرِ"