همه خود را فدای حسین کردند
و حسین خود را فدای خدا
نوبتی هم که باشد
نوبت خداست...!
همه خود را فدای حسین کردند
و حسین خود را فدای خدا
نوبتی هم که باشد
نوبت خداست...!
حسین دست "عشق" را می گیرد
و با خود به قتلگاه می برد و می گوید
"خوب نظاره کن،تو یعنی این..."
علی اکبر باز می گردد از میدان
اما نه در طلب آب...
که او تشنۀ عشق حسین است!
منتظر بودند
عباس آب بنوشد
تا زخم زبان بزنند
" این هم از سقایتان..."
آب سردی روی کوفیان ریخت
با لب به آب نزدنش...!
با زانوها
چه اصراری دارد عباس
تیر را از چشم بیرون بیاورد
این همه تلاش او
بی دلیل نیست
می خواهد برای بار آخر
حسین را ببینید