گلهای لاله می کارد
آنهم با سه شعبه...
یک قطره هم
به خیمه های حسین نرسد
و حالا عباس
با یک مشک پر از آب گوارا
راهی خیام است!
اینجاست که تمام جبهۀ دشمن
بسیج می شود
تا مشک زمین بخورد!
می دانستند مشک را بزنند
عباس را زده اند!
نه اینکه خود را سیراب کند،نه! نه!
با خود می گوید:
ذوالجناح چه گناهی دارد؟!
که آب را کمی بالا آورد،
گویا زمان متوقف شده باشد
همه محو و مات!!
پلک نمی زنند
تا این صحنه ی باشکوه از دستشان نرود
و من آن حوالی
نسیم را می بینیم
که فوت می کند آب را
تا خنک بنوشد عباس...
این چه وقت گریه کردن است؟!!
مگر نمی دانی اشک توآب شش ماهه است!!؟
برای عباس اشک ریختی و
اشک عباس را در آوردی!