خودش انتخاب کرد
تنهایی و تنهایی را
می خواست فقط
او باشد و خدا
و در قتلگاه
این وصال را
جشن گرفت حسین
خونی خونی....
خودش انتخاب کرد
تنهایی و تنهایی را
می خواست فقط
او باشد و خدا
و در قتلگاه
این وصال را
جشن گرفت حسین
خونی خونی....
از غارت
کهنه پیراهنت
می فهمم
فقط بنای
توهین و
بی حرمتی
داشتند
کوفیان...
بچه را
دوست دارم
چیزی که می خواهد
می زند زیر گریه
و من برای تمام کَسَم!
باید قول بهشت بدهند
تا بال مگسی
اشکی، چیزی
سرازیر کنم!
شمر
قبل از اینکه
برسد به حنجرش...
حسین از عشق به خدا
فوران کرد از ناحیۀ سر!
پس نگو
سر بریده شد...
آتشفشان را
که کسی
سر نمی برد...
همین داستان را ببین
بابایش از فرق سر
مادرش از پهلو
برادرش از جگر
علی اکبرش از تمام اعضا
چیزی شبیه انفجار ...
و عباس دستها و سر و چشم
و زینب!
تمام کبودی هایش
از همین عشق بود
که می خواست بزند بیرون
ولی زینب باید می ماند
و ماند تا بماند
امامت و این
عشق به خدا!
جز دیدن خدا
چه می توانست
چنان حسین را
از خود بی خود کند
که روی نیزه ها هم
بخواند آیات خدا را
«ام حسبت ان اصحاب الکهف
و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا»
بارها
خواست
قید "ملک ری" را بزند
تا آن روز
که نامه ابن زیاد
دستش رسید...
"نمی توانی
فرماندهی را
بسپار به او..."
آری پسر نحس سعد
برای رو کم کنی
با شمر
برای کشتن حسین
مصمم تر شد