نوک زبان را به بینی بزنند.
متعجب پرسیدم "چه خبر است این جا؟"
گفتند "مگر نشنیدی ؟
روایت است هرکه چنین کند
جهنمی نیست!!"
این قوم را هدایت کردند
فقط کار اوست،
کار امام نقی...
یا سلول انفرادی...
این اواخر
مجبورش کردند
وسط زندان برای خود قبری بکند....
ممنوع الملاقاتش کرده بود خلیفه!
فقط یک معلم ناصبی
حق دیدنش را داشت!
چیزی نگذشت
دشمن درجه یک اهل بیت را
هدایت کرد
هادی 6 ساله...
انحراف متولد خواهد شد.
پس تبعیدش کرد...
و شخم می زند تا اثری نماند از مزار حسین
حالا امام نقی با چنین کسی روبروست
با متوکل ملعون...
دشمن درجه یک علی و فرزندانش...
تا کسی او را نبیند...
چرا که بعد دیدارش خیلی ها گفتند
نقی خداست...
از دیوار بی سرو صدا آمدیم پایین
چشم چشم را نمی دید
در آن تاریکی و ظلمت محض
ناگهان کسی صدایم زد
"سعید
کمی صبر کن
تا شمعی بیاورم"
لحظاتی بعد، جلوی پایمان روشن شد
شمع به دست خودش بود
امام نقی...
و دکترها عاجز از درمان.
مادرش برای شفا
نذر می کند
نذر امام هادی...