دست به اب زد قبول
ولی نه برای خوردن.
دست زخمی را
آب می زنند
نه؟!
او ساقی
ادب است و
وفا و عشق...
با مشک پر رفت
سوی کوفیان.
هیچ وقت
مشک عباس
خالی نبود.
اما حیف از جماعتی
که تشنه نبودند.
یعنی عباس بود
ولی عطش نبود...!
وقتی راه حسین را بست
تازه فهمیدم حُر می خواست
به هر قیمتی حسینی شود!
هیئت برای من
حکم آن تکه چوبی را دارد
که در دل اقیانوس گناه
سفت چسبیده باشم.
و چیزی آنطرف تر از
یقین می گوید.
روزی مرا می رساند
به ساحل کربلا
علی که آمد میدان
کوفیان گفتند
حسین
موسی
شده است!
و عصای پیری اش
محمد...!
خدا نوشت:
قالُوا یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِین
[سوره الأعراف (7): آیه 115]