هیئت برای من
حکم آن تکه چوبی را دارد
که در دل اقیانوس گناه
سفت چسبیده باشم.
و چیزی آنطرف تر از
یقین می گوید.
روزی مرا می رساند
به ساحل کربلا
علی که آمد میدان
کوفیان گفتند
حسین
موسی
شده است!
و عصای پیری اش
محمد...!
خدا نوشت:
قالُوا یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِین
[سوره الأعراف (7): آیه 115]
تا پا به میدان گذاشتی
ملائک بی قرار
خود را رساندند
به حسین
"تو را به خودت قسم
اذن جنگ بده مولا
طاقت نداریم ببینیم
تا شبه پیغمبر را بکشند"
و حضرت با سکوتی و لبخندی و
یک اقیانوس آرامش فرمود
"می خواهم او را
کشته ببینم
برای خدا...
دست از سرش
بردارید..."
علی اکبرا
تو می جنگی و
سپاهیان کوفه
بی خود از خود
احسنت می گویند و
برایت تکبیر سر می دهند!
کوفیان را دارم می بینم
برای کشته شدن به دست تو
با هم چه دعوایی می کنند!