تمام کربلا را
علی می دیدند
و دیوانه وار
مثل شتری که دهانش
کف کرده باشد
حمله می کردند و
ناسزا می گفتند
از آتش زدن خیمه ها می گویم
حتی خیمه های حسین را هم
علی می دیدند
دیگر بچه ها و
حتی دختران
جای خود....
وقتی که افتادی بر زمین
از نزدیک، یعنی خیلی نزدیک
کماندارها نشانه گرفتند تو را
دارم می بینم انگار
زمین کربلا
شده است حسین و
حسین شده است
شش ماهه...
نیزه راحت می رفت
بین سینه ولی
بیرون آمدنش
کار چند کوفی بود
مگر به این راحتی
نیزه ها حاضر بودند
سینۀ تو را
رها کنند!
می زدند
تا بیفتی و
بعد دوباره
بلندت می کردند!
می خواستند
شبیه مادرت
کنند حسین...!
تا صبح
همه نماز خواندند
ولی تو نمازت
پاسداری از
خیمۀ زینب بود
عمود آمد
تا پینه های
پیشانی ات را
محو کند
اینان عمری به همه گفته بودند
پسران علی هم
مثل پدرشان
بی نمازند...
"تشنه ام پدر..."
او نگفت آب!
علی اکبر خوب می داند
خدا پیش بابا است!
اری حسین تقسیم می کند خدا را...