دل که جای خود...
این روزها
صدایم هم
برای تو
می گیرد!
چنان از تو می ترسند
کوفیان
که حتی بر نیزها
سرت را
با طناب بستند...!
زندگی یعنی همین
دیشب با یاد تو خوابیدم
و امروز صبح
با یادت بیدار شدم
به لطف تو
یاد گرفته ام
اشک هایم را
مکتوب کنم حسین...!
آدم می شوم...
اما نمی مانم ...!
این گرۀ نماندن
فقط به دست تو
باز می شود
آقا...!
تا دشمنت،
آتش بس اعلام کند
شهید کرده خودش را رقیه ات...!
از هنرهای دستی کوفه !
زدن زخم روی زخم حسین...