به عشق تو
زلال می ریزد
"حسین چه دارد
که ما نداریم!"
برای همین کالبدشکافی ات کردند کربلا
تا ببینند چه داشتی...
دردانه ی خدا !
محاسن سیاه و سفیدش
یکدست سیاه شده بود!!
متعجب می گفتند
" غصه همه را پیر می کند
این حسین را
جوان تر!! "
خبر نداشتند از
خون گلو و خاکستر تنور
این حرف دهن به دهن گشت کوفه را
"نکند نبش قبر کرده اند
سر محمد را به نیزه زده اند!!"
از بس شبیه بود به او
علی اکبر حسین!!
که پرسید:
"دخترعلی و بچه های حسین را
کجا بردند؟"
با انگشت زندان را نشان داد!
پی نوشت:
نمی دانم شاید در همان سلول
که سالها پیش برای
ابن ملجم شیر آورد
زینب را جا دادند؟!
ورودی بازار را داده بودند خطاط
روی پارچه ایی بنویسد
"جشن بزرگ پیروزی پسر مرجانه
به شکرانه ی کشتن حسین...
همراه با کوچه گردانی اهل بیتش!
هر ستاره یادبود زخمی ست...
برای همین بینهایت شدند ستارگان...
باز دلش آرام نشد
با خود می گفت
"کم است،خیلی کم است برای خدای محمد"
این بار جانش را به او داد...
پی نوشت:
به مناسبت وفات حضرت خدیجه