جایش را برای همیشه خالی نگه می دارد...
این است حکایت محراب...
جایش را برای همیشه خالی نگه می دارد...
این است حکایت محراب...
برای زمین زدن فاطمه...
دیگر نیازی نبود به قفنذ و مغیره ...
شب غسل فاطمه....
جمله ای از محمد شده قاتلش...
با خود مرور می کند خاطرات شب عروسی را
" فاطمه امانت است یاعلی"
بدجور کینه ایی شدند.
می گفتند بارها خواستگاری کردیم جوابمان "نه" بود
باور نمی کردند حرف محمد را که این ازدواج امر خداست.
در محافل شبانه پچ پچ می کردند:
"کار،کارعلی است
محمدوفاطمه را جادو کرده..."
که ام المومنین است.
زبانش بند امد وقتی شنید
محمد صدا میزند فاطمه را،
ام ابیها.
شده بود سوژه ی منافقین...
زخم زبان می زدند علی را...
"این همه دختر
چرا این...؟!"
که آن هم برای خرج عروسی با زهرا می فروشد
از آنروز کسی در جنگها،
علی را با زره ندید!!