اصلا هم
این غروب جمعه
دلم نگرفت!
این را گفتم
تا شاید پایانی باشد
به حس های وارداتی...!
اصلا هم
این غروب جمعه
دلم نگرفت!
این را گفتم
تا شاید پایانی باشد
به حس های وارداتی...!
کسی گفت
از گناه بنویس
راست می گفت
گناه حقی گردن
یک نویسنده گنهکار دارد!
چشم ؛ گرسنه دیدن ابتذال ها
گوش ؛ تشنه نوشیدن شراب موسیقی
و دل ؛ سطل هوس به مدلهای خیابانی است
و خدا این وسط کجاست؟
چند سرباز عربستانی شکار کنیم
سربازهایمان را
جیش الشیطانی ها
ازاد می کنند!
سربازهای انگلیسی را
با کت و شلوار و نقل و نبات
رد نکرده بودیم
امروز با 5 سربازمان مبادله می کردیم
عجیب این زمین
تشنه به خون مسلمانان است
این بار مسیحی ها
به جان مسلمانان افریقا افتاده اند
تف به این حقوق بشری
که غربی ها از ان دم می زنند
کوتاه می نویسم
قد لحظه های با تو بودن...
داستان بلند واقعیت ندارد
همه ما اگر جمله کوتاه نباشیم
داستان کوتاه هستیم!