نمی دانم
به چه امیدی می نویسم
وقتی کسی حرفهای خدا را نمی خواند
تکلیف ما که دیگر روشن است
نمی دانم
به چه امیدی می نویسم
وقتی کسی حرفهای خدا را نمی خواند
تکلیف ما که دیگر روشن است
نه سلمان بود و
نه رشدی!
کشته بودیمش
دیگر کسی جرات نداشت
توهین کند به مقدسات...
هرچه می خواهم بشود
چیز دیگری از آب در می آید
این روزها نخ هایی را می بینم
که از دست و پایم
به اسمان کشیده شده اند
وقتی نیستی
نوشتنم می گیرید عجیب
می ترسم از سر علاقه به نوشته ها
بنای نبودن را گذاشته باشی!
چهل روز است
شماره ات را
هر روز می گیرم
ولی خاموش است!
پی نوشت:
پنجشنبه چهلمین روز شهادت
علی اقای تمیمی
زائر کربلای حسین