مگر قرار نبود مرهمم باشی؟
زمان زود می گذرد
ثانیه ها برای دیدن من و تو پیش هم
مسابقه می دهند!
پیروز می شوند را معشوق
و شکست خوردگان را عاشق می نامند...
و بدون کمترین لرزش صدا
با صدای رسا گفتی
حتی کف دستت عرق نکرده بود
دیگر خبری از آن نگاه با حیا نبود، خبری از عشق...
خبری از قرمزی لپ هایت، وقت حرف زدن با من
زل زده بودی در چشمانم و گفتی:
"هرچه بین ما بوده را
تمام شده بدان"
نمی دانستی که ابن تازه
آغاز ماجراست...
در دفتر خاطرات
به اسم تو که می رسم
به پاورقی نگاه می کنم