می بینی اش نشسته کناری
و خود را در عبایی عربی پیچانده
منتظر تا نمازی بخواند...
آمبولانس می رسد
و درب غسالخانه غوغا
چشمانش برقی می زند...
رزق امروز رسیده...
می بینی اش نشسته کناری
و خود را در عبایی عربی پیچانده
منتظر تا نمازی بخواند...
آمبولانس می رسد
و درب غسالخانه غوغا
چشمانش برقی می زند...
رزق امروز رسیده...
حاضرم
اما گذشته خود را مرور کردن
حرفش را نزن.
خواهش می کنم.
....................پی نوشت:
این پست رو چند روز قبل نوشته بودم واسه نمایش تو این تاریخ...
امروز که از خاکسپاری دایی بر گشتم دیدم که...
که برای خودش کفن خرید
قبلی ها سهم عزیزانی شد
که زودتر پریدند از قفس...
آنطرف برایش شده بود جهنم./
خدا باکسی شوخی ندارد/
این را از عزراییل فهمیدم.
رفتن من مرگ/
آمدن تو را تولد گویند./
اما وقتی مرگ برایت هنوز حل نشده باشد
به انتخاب بهترین نوعش نخواهی رسید...
و اینجاست که بدترین نوع مرگ تورا انتخاب خواهد کرد.
و نشیدن صدای ساعت دیواری
تیک تاک
تیک تاک
تیک تاک
...