می دهد
می گیرد
می دهد
می گیرد
می دهد
می گیرد
.......
می دهد
می گیرد
می دهد
می گیرد
می دهد
می گیرد
.......
در ناخوشی ها هم به یادم بودی...
ته معرفتی
خدایا
برای همین از من گرفتت!!
می گفت باید تو را هم
برای خودش بخواهم!!!
خودِ خودِ خدا!
چندین سال باید موسایی خون دل بخورد
تا توحیدی پا بگیرد
و ظرف چند روز
یکی چون سامری
همه ی کاسه کوزه ها را بهم می ریزد!!!
و کوزه گر برای نباریدن...
تکلیف خدا چیست این وسط!!
اگر انداختمت در چاه
دلگیر نشو
می خواستم
عزیز مصری شوی برای خودت...
بیهوش و غرق خون
افتاده بود روی زمین
تا چشمانش را باز کرد گفت:
"خدایا نمی دانند این قوم، هدایتشان کن!"
جرمش این بود نوح
یکتا پرستی
فقط همین!
نگاهی کرد به ساعتش
ساعت بیچاره خون بالا اورده بود
از بس صدایش زده بود
برای نماز صبح...
یعنی هرکس برای خودش...
یعنی گور پدر دیگران
زیریک سقف هستیم
اما جدا از هم!
اینجا بیشتر شبیه هتل است
تا خانه!!
کعبه را ببین چه با صفا و صمیمی
یک خانه ی بی اتاق، شده خانه ی خدا...