صدا زد بخور
جوابی نیامد
تبر را بلند کرد!
نوجوانی ریسمان به گردن بتی بسته بود
و در کوچه وبازار می کشید
از نامش پرسیدم
گفت ابراهیم!
می دانستی
خبر خلیل شدن ابراهیم را به او
عزرائیل داد!!!
نفسم ، نمرود
مرا روی منجنیقی گذاشته به نام دنیا
و می خواهد پرتابم کند سوی آتشی که نامیدی اش جهنم!
مرا ابراهیم کن