خواست ثابت کند به ما
کرم ازخود درخت است
سرش پایین بود دنبال علوفه
می خورد و می گشت و باز
سرش پایین بود
رفت زیر کامیون!
آقای گوسفند
همه جا رو زیر و رو کرده بود و حسابی کلافه
نمی دانست آخرین بار کجا گذاشته؟
از بس بغلش کرده بود.
""امان از این بغل لعنتی!""
گفت باید دلیل تشنگی را پیدا کرد؟
ضرورت تشنگی
ضرورت سیراب شدن
ارتباط این دو
و......
فریاد زدم عطش
دیگری آمد و لیوان آبی دستم داد!
و او هنوز دنبال صغری و کبرای قضیه و حدوسط می گشت.
آب زیر پای خودمان است
خود اسماعیلی یمان!
خودش را از جلوی راه شاگردش بردارد....