به نقاش گفتم تو را بکشد...
خاطرات با تو بودن را
چند روزی می گذرد از ان روز
گلها همگی خشکیده و و زرد
قرص مصرف می کنند از افسردگی...
حتی نخل جوانمان، قامتش خمید!
خواستم بدانی ،حتی اندازه کود هم ارزش نداشت
خاطرات با تو بودن...
آرزوی ماست.
...پی نوشت:
کاش مرگ به من می رسید و حیات جاودان به تو
تا باشیم مثل دوخط موازی...
بگوییم با تو کار دارم
بگویی وقت ندارم خدا...