سیر دلم
همدیگر را بزنیم...
شاید این عطش عشق
فرو کش بکند؟!
و من از او می خواهم
بگذارد دست بکشم
روی صورتش
این چشمان و لبهایت
برای من "خط بریل" است.
وقتی قرار است
تو را به صلیب کشند...
لحظه ی باشکوهی است
مسیح من.
خانه ی سالمندان
که از پنجره اتاق
همیشه چشمش به در حیاط است
تاشاید یکی از فرزندانش از راه برسد
به صفحه ی این گوشی زل زده ام
شاید از تو خبری شود...
عقربه های ساعت...
گاهی انقدر دور
و گاهی اینقدر نزدیک
و این داستان ادامه دارد....!