فقط مرگ
لبخند مرا
خواهد دید...
زمان زود می گذرد
ثانیه ها برای دیدن من و تو پیش هم
مسابقه می دهند!
و بدون کمترین لرزش صدا
با صدای رسا گفتی
حتی کف دستت عرق نکرده بود
دیگر خبری از آن نگاه با حیا نبود، خبری از عشق...
خبری از قرمزی لپ هایت، وقت حرف زدن با من
زل زده بودی در چشمانم و گفتی:
"هرچه بین ما بوده را
تمام شده بدان"
نمی دانستی که ابن تازه
آغاز ماجراست...