عباس با مشک رفت برای سقایی
و حسین با شش ماهه اش...
مادر بزرگت فاطمه
تشییع می شوی...
تابوت قنداقه می شود و
تنها تشییع کننده ات
حسین {تنها ترین بابای عالم}
کوفیان گفتند:
"دستان عباس به خیمه نرسد!
مبادا انگشت خیسش
رفع عطش کند
از شیرخواره ی حسین"
قطره قطره می چکد...
گمان کرده اند مشک آب است...
حرمله حل مسئله می کند...
بعد از پرتاب تیر، باخنده می گوید...
"نترسید، قنداقه ی شیرخواره بود..."
تیر را در آب زدند
بعد به گلویش...
کربلا هم مدینه
علی هم ایضاً محسن است و
تیر سه شعبه، لگد