فرصت نبود
حتی آب را
به دهانت برسانند
سه شعبه می خواست
میان بر بزند!
برای همین
به گلوی ششماهه
نشست!
فرصت نبود
حتی آب را
به دهانت برسانند
سه شعبه می خواست
میان بر بزند!
برای همین
به گلوی ششماهه
نشست!
نذر کرده بود
پهلویش بشود مادر بزرگی و
فرق سر هم بابا بزرگی!
به تمام اینها رسید کربلا
علی اکبر حسین...!
نگو علی اکبر
بگو حسین
خودش را
فرستاد
میدان...
عاشورا تو
چندین بار شهیدی شدی
امام شهیدم
حتی نگذاشتند
سیر دلت گریه کنی
بر سر نعش پسرت...
آدم برای هابیل
چهل شبانه روز
گریست...!
بی دلیل نبود
خودش را انداخت
روی کشتۀ علی اکبر
خاطرات وداع با مادر
زنده می شود
برای زینب....
برایشان
افسانه شده بود
دختر علی...
تا او را
از نزدیک
زیارت کنند
کاری کردند
با علی اکبر
تا ظهور کند
زینب کبری....
بعد مادر
مادری و
بعد بابا
پدری
بعد از حسن
برادری و
بعد از علی اکبر
علی اکبری
و بعد عباس
علمداری می کند
برای حسین
حالا هم
بعد از حسین
دارد باز برای حسین
حسینی می کند
این زینب کیست!؟