رفت
در آن بیابان
خشک و بی آب و علف
و آن همه رسیدن را
رقم زد
تا بگوید به من حسین
برای رسیدن به خدا
امکان هست
یعنی خودم
امکانات بهانه است!
تیرها را
یکی یکی
بیرون کشید
می خواست
چیزی از دار دنیا
با خودش نبرد حسین...!
وقتی یزید
ردای ابراهیم
به تن دارد و
عصای موسی
به دست
جز شهادت
راهی نمانده است
برای حسین...
علی جان
تو یک عمر
سینه سپر کردی
برای پیغمبر
و اینان
در یک ظهر سرخ
گرفتند انتقامش را
از سینۀ حسینت...
دارند
می برند
سرش را
نیم نگاهش به
آسمان است
"خدایا
راضی هستی
از حسین...؟"
شاعر گفت:
شمر گوید: گوش کردم تا چه خواهد از خدای
جای نفرین هم، به لب دیدم دعا دارد حسین
برای خدا بود و علیه خدا....
اُقدِمُ اِلی رَبٍّ رَحیمٍ و شَفیعٍ مُطاعٍ؛
این رجزش بود
در حمله به حسین...!
پی نوشت:
تکفیری های سوری را
ندیده بودم
پذیرش اینها
سخت بود...
این همه
حماقت
قنوت تو
رد خور نداشت
استجابتش
برای همین
اول دستان تو را
نشانه گرفتند
بعد نوبت
به مشک رسید
تا سرش را
مثل سایر شهدا
روی دامن نگیری
عمود را وارد
معرکه کردند....