وقتی یزید
ردای ابراهیم
به تن دارد و
عصای موسی
به دست
جز شهادت
راهی نمانده است
برای حسین...
وقتی یزید
ردای ابراهیم
به تن دارد و
عصای موسی
به دست
جز شهادت
راهی نمانده است
برای حسین...
علی جان
تو یک عمر
سینه سپر کردی
برای پیغمبر
و اینان
در یک ظهر سرخ
گرفتند انتقامش را
از سینۀ حسینت...
دارند
می برند
سرش را
نیم نگاهش به
آسمان است
"خدایا
راضی هستی
از حسین...؟"
شاعر گفت:
شمر گوید: گوش کردم تا چه خواهد از خدای
جای نفرین هم، به لب دیدم دعا دارد حسین
برای خدا بود و علیه خدا....
اُقدِمُ اِلی رَبٍّ رَحیمٍ و شَفیعٍ مُطاعٍ؛
این رجزش بود
در حمله به حسین...!
پی نوشت:
تکفیری های سوری را
ندیده بودم
پذیرش اینها
سخت بود...
این همه
حماقت
قنوت تو
رد خور نداشت
استجابتش
برای همین
اول دستان تو را
نشانه گرفتند
بعد نوبت
به مشک رسید
تا سرش را
مثل سایر شهدا
روی دامن نگیری
عمود را وارد
معرکه کردند....
مسلم بن عوسجه را می بینم
آغشته به خون
افتاده بر زمین
در نفس های آخر
با اشاره به حسین
آخرین وصیتش را
می کند به من
"اوصیک بهذا"
باید به جان خرید
زخم زخم
درد درد
عافیت طلبها نیستند
در رکاب حسین
تاریخ نوشت:
بعد از شنیدن خبر شهادت مسلم فرمود:
«هان ای مردم! هر که به تیزی شمشیرها و زخمها و نیزهها بردبار است با ما باشد و گرنه برگردد».