" مثل علی جان سخت است"
حرفهای بعد از عیادتشان بود
باور نمی کردند/هنوز زنده باشد /بعد آن همه زخم...
" مثل علی جان سخت است"
حرفهای بعد از عیادتشان بود
باور نمی کردند/هنوز زنده باشد /بعد آن همه زخم...
علی دست به ذوالفقار ببرد
تا جور شود بهانه، قتل عام.
می گفتند " گزارش پزشکی قانونی را ببینید
فوت محسن به دلیل
بیماری ناشناخته ای بوده است"
آری،
لگد زدن و فشار بین درو دیوار
ناشناخته است!
مسجدالنبی کلاس درس زهرا شود
دست زینب را می گیرد
"دخترم بیاو ببین.
اینگونه باید با خطبه هایت
بهم بریزی شام را....
آنقدر دلربایی کرده ای
تا تو را پذیرفت
به دخترخواندگی اش ، خدا
روزی دست مادر آب دهد...
مادر می گفت"آب"
حسن و زینب از جا می پریدند...
تا مبادا حسین...
آخرین بار که برای مادر آب برده بود...
نفس زهرا بالا نیامده بود از گریه...