پرواز یاد می گیرم
فقط به شوق سقوط!
می نالید و غر می زد
که گره در کارم افتاده است بد فرم!
گفتمش نالیدن ندارد عزیز
این گربۀ کوچۀ ما
شبی نیست غر نزند از این گره های کوری
از خاطرم نمی رود
بعد آخرین مشاجره با "احساسم"
چمدانش را با قهر
جمع کرد و رفت
و مرا با این
عقل بی احساس و خشک
تنها گذاشت!
حقیقت را سر می کشم
هرچه تلخ تر، گواراتر!
پی نوشت:
قابل توجه دوستان زخمی انتخابات:
اینجا قرار نیست
انچه میل شماست نوشته شود
نه به کف و هورای دیروزتان دلخوش
نه از فحش و ناسزای امروزتان دلخور