می سراید چنین:
چشمک تو را "صاعقه" می گویند...
می سراید چنین:
چشمک تو را "صاعقه" می گویند...
مثل این چراغ تیر برق شده
همین که روبروی خانه ی ماست!
خودش خاموش می شود
و همینطورکی روشن!
مال هیچ کس هم
نخواهی بود"
تو بگو خودخواهی
من نامش را می گذارم
غیرت!!
همانگونه که تو
نام خیانت را
گذاشتی آزادی!
"
عشقت را
در این سینه...
به حبس ابد محکوم می کنم..."
این حکم مال سالها قبل بود
اولین حکم یک قاضی عاشق..
اما حالاهر روز
دادگاه تجدیدنظر در شعبۀ عقل برپاست...
باید تغییر داد این حکم را
سحرگاه هر روز
در ندامتگاه این دل
چوبه ی داری برپاست...
این بار فرق می کند/قبل تر از این /دلم درد می کرد /وحالا شکمم!!
می خواهم بالا بیاورم/عشقت را
لطفا یکبار دیگر به من بگو
"دوستت دارم"
!!!
بعد زیرپا انداختی ، مرا
و چند قدم جلوتر
کس دیگری را...