گفتم کوه یخی شناور!!
صد هنر می خواست!
اما برای نگه داشتنت
هزاران هنر هم کم است!
که زود فراموشم کردی!
و
دیدن امروز تو را
خواب آشفته گویند.
با اینکه نشسته ام مقابلش،
از ان لحظه فهمیدم
عشق دیگری دارد.
بی مهری ات را حک به دل
شیوه ام بس ناجوانمردانه است.
گچ گرفت
مانده بود
این دل شکسته را چه کند؟
جان می دهم تا...
باسرانگشتانت
چشمانم را ببندی
امروز شکنجه ام می دهد