مثل این خبر روزنامه ها
فقط تیترِ قشنگی داشتی!
باز پاییز
قصه سقوط برگها،
جرات جدایی از تو می دهد
می روم سرد و زرد
با غرور و اشک!
زیر دست و پای
بچه های مدرسه
هم نشین سرفه های
جاروی بزرگ رفته گر...
و این همه
بهتر است برای من
تکیه بر درخت منتت
نمی دهم
تشییع جنازه ام
یک روز، تو می افتی
به دنبالم...
دلم را اندختم جلوی
این گربۀ سیاه سر کوچه
با اکراه گازی گرفت و
کمی بالا و
تب و لرزه و بعد تمام
از گربه های همسایه شنیده ام
برده اند جایی چالش کند!
و من خوشحال
که دیگر از فردا
دل به کسی
نخواهم داد....