باران حق دارد نبارد
گناه این شهر
با آب آسمان هم
پاک شدنی نیست.
فقط شهادت می تواند
کاری برای این شهر کند.
باران حق دارد نبارد
گناه این شهر
با آب آسمان هم
پاک شدنی نیست.
فقط شهادت می تواند
کاری برای این شهر کند.
پسر برادرم
یک لحظه قرار ندارد
عجیب اصرار دارد
ماهیها را از آب بیرون بیاورد!
پدرش می گوید
او فکر می کند
ماهی ها در آب خفه می شوند!
حالا که خوب فکر می کنم
تو برای من به دلسوزی
پسر برادرم بودی!!!
دستانش گفتند
"عباس!
تو آب را ببر
ما مشغول می کنیم
کوفیان را..."
آب را گل بکنید
آری این آب
نصیب تو نشد
پی نوشت:
منتظر خوردن آب نمی نشینم
فدای لب عطشانت یا حسین
گفتند "باشد حالا که حوض کوثر برای شما!
پس آب فرات هم برای ما"
و چنین شد که آب را بستند!