ما آب تنگ نامیدیم...
ولی کارون دلخور نشد.
متعجب صدا زدم
خدایا این چیست؟؟
چاه مالامال از خون
مگر می شود؟
هاتفی صدا زد
آری می شود.
این همان چاهی است
که علی با آن درد و دل می کرد!!
گفت خواب الود نمی شود رانندگی کرد.
گفتم زندگی چطور؟
و انتهای مسیرش ، راه آب وسط حیاط
نه گلدانی بهره برد
نه باغچه ای سیراب
و نه حتی حیاط را تمیز کرد
با خود بیاندیشیدیم
مثل آن شیر آب نیستیم؟
دستی که بالای آب می ماند
به امید گرفته شدن
همان توسل است!