آنهم وسط میدان!!
گفتم چه می کنند این کوفیان
سنگر می خواهند بسازند؟"
شنیدم یکی گفت"دارند رد مسیری
که آب مشک عباس ریخته شده را
می پوشانند!!"
آنهم وسط میدان!!
گفتم چه می کنند این کوفیان
سنگر می خواهند بسازند؟"
شنیدم یکی گفت"دارند رد مسیری
که آب مشک عباس ریخته شده را
می پوشانند!!"
از هیچ کاری دریغ نکردند
حتی آب تنی در فرات...
و در گوشش زمزمه
"اگر می دانستی
لبهای حسین
چه طعمی دارد..."
موج های فرات
بی ربط نیست
به زمزمه های عباس!!
قطره قطره می چکد...
گمان کرده اند مشک آب است...
حرمله حل مسئله می کند...
بعد از پرتاب تیر، باخنده می گوید...
"نترسید، قنداقه ی شیرخواره بود..."
فقط آب!
...
باور ندارید
این دو دست باشد پیش شما
فقط آب!
...
تیرهایتان به روی دیده
فقط آب
آب! "
...!
و بعد
صدای حسین بلند شد
فقط آه!!
تشنه بود اساسی
لبهایش داد می زد.
برایش آب که آوردند
دیدند باخود آب دارد
پرسیدند آب داشتی و چنین عطشانی؟؟
گفت "خنک بود و زلال
گفتم تا محمد نیاشامد
نامردی است
لب به آب بزند
ابوذر "